یادداشت هیئت داوران درباره ی این مجموعه:
عکس های سیاه و سفید نانسی بروویک استنادی از درمان همزمان سرطان پدر و مادرش است . بیش از آنکه این یک تراژدی تلخ از عشق و از دست دادن باشد، این مجموعه عکس، تمرکزش بر روی رابطه ی عاشقانه ی این زن و مرد است تا اینکه به چالش سرطان بپردازد. عکاس با دخل و تصرف اندک در اجرا و ویرایش این مجموعه را تکمیل کرده است، اما مهمتر اینکه عکس های گرفته شده نشان از صداقت و منش روزمره و دلسوزانه ی عکاس دارد، هرچند که این کار از قدرت عکس ها کم نمی کند و من این مجموعه را بسیار چشمگیر و قوی می پندارم.
–کلیر گرفیک، گالری عکاسان-
________________________________
در سال ۲۰۱۳ ، پدر و مادرم تحت درمان بیماری سرطان بودند- مادرم برای سرطان سینه و پدرم برای سرطان پانکراس. این مجموعه، درد و چالش های درمان را مستند کرده، ولی بر شجاعت آنها در مقابل مرگ تمرکز دارد.
با همدردی و احترام، رویای من ثبت دامنه ی کاملی از سرگذشتشان بود- از شوخی های زن وشوهری روزانه شان گرفته تا بی توجهی به درد و درمانشان.
زمانی که پدرم در دسامبر درگذشت، من این پروژه را راهی برای جاودان کردن والدینم دیدم، قدرت آنها در برابر بیماری و عشقشان به یکدیگر.
با اینکه سرطان به خانواده ام یک تلخی بخشید، با این وجود هدیه ای ارزشمند نیز تلقی می شد: هشدار برای گذر زمان. مادرم حدود ۲۰ سال با بیماریش جنگیده بود، و به عنوان یک خانواده این زمان هیچوقت زمان با ارزشی محسوب نمی شد. پدرم فقط یک سال بود که بیماریش را داشت. از زمان تشخیص بیماریش، ما متوجه شدیم زمان کمی برای با هم بودن داریم.
با عکاسی از والدینم من قادر بودم داستان آنها را آرشیو و ماهیتشان را ثبت کنم، یادآوری لحظات خوب و بد، و به همان اندازه ،لحظات از سادگی و غم. این پروژه به تاریخ مشترک مان تبدیل شده بود. این پروژه باور مرا قدرت می بخشید که داستانی صادقانه و قدرتمند را بازگو کنم ، یکی می بایست این فروتنی و صمیمیت سوژه ها را جستجو می کرد.
علی رغم این حقیقت که دسترسی به سوژه ها برایم نامحدود و بی حد و مرز بوده ، اما عکاسی از خانواده ام یکی از تجربه های چالش بر انگیز زندگی ام بوده است. پیوسته با نقش متغیر به عنوان عکاس ، دختر خانواده و پرستار، دست به گریبان بودم. معتقدم ، یادگیری این تعادل ، به رشد من به عنوان یک راوی داستان و یک عکاس کمک شایانی کرده است.
__نانسی بروویک
مصاحبه
- چگونه به عکاسی علاقه مند شدید؟
ارتبا با مردم را همیشه دوست داشتم . من کوکی بودم که با غریبه ها حرف می زد و داستانشان را می شنید، داستان خودم را می گفتم. وقتی که با عکاسی در دبیرستان آشنا شدم ، علاقه مندش شدم. از زمانیکه با فیلم عکاسی آشنا شدم ، دانستم که هر فریمی که ثبت میکنم اهمیت دارد. واقعا حس می کردم که چیزی را خلق می کنم.
- چه زمانی تصمیم به ساخت پروژه ی “خانواده سرطان ” گرفتی؟چگونه این ایده را با والدینت در میان گذاشتی؟
چند سال پیش، من بعد از بهبود اولیه ی سرطان سینه ی مادرم از او عکاسی کردم. من یک سال را صرف مستند نگاری تجربه ی جنگیدن مادرم با بیماری و ترسیم تغییرات در روابط با شوهرش (پدرم) کردم.او با اسکن های مرتب زنده می ماند و همه چیز عادی به نظر می رسید.
با گذشت تقریبا دو سال، او متوجه ی بازگشت بیماریش شد. سپس، در ماه دسامبر همان سال، طی آزمایشاتی پدرم متوجه سرطان پانکراسش شد. طی یک ماه، آنها هر دو شانه به شانه در بیمارستان گرینویچ تحت درمان بودند. من می خواستم تا آنجا که می شود زمان بیشتری را با آنها بگذرانم و برای این کار تصمیم گرفتم از آنها عکاسی کنم. می خواستم تمام لحظات با هم بودن ،چه خوب چه بد را ثبت کنم.می خواستم عشقشان به یکدیگر را و عشق خودم به آنها را به یاد داشته باشم.
در همان زمان، عکاسی از خانواده ام برایم دشوار بود چرا که این زندگی واقعیت من بود، که پیش رویم، برملا میشد. من نتوانستم احساساتی برخورد کنم چرا که سوژه های فعلی من یک سوژه ی کاری( حرفه ای ) نبودند .من باید به این پروژه مانند یک تکلیف نگاه می کردم، تکلیفی که به من کمک می کرد تا فاصله ام را از نظر احساسی با سوژه ام حفظ کنم. ( احساسی برخورد نکنم)
- هر عکسی صحنه ی متفاوتی از بیماری آنها را نشان میداد—هر چند وقت یک بار شما عکاسی می کردید و چگونه تصمیم به ادیت عکس ها می گرفتید؟
به محض اینکه این پروژه را به دست گرفتم، آن را اولویت خود قرار دادم. دیگر کارهایم را کنار گذاشتم وتا جایی که امکان داشت بیشترین زمانم را در خانه با پدر و مادرم گذراندم. زمانیکه آنها به حضور من در اطرافشان عادت کردند، مرا نادیده گرفتند و روزمرگیشان را به شکل عادی ادامه دادند.
در زمان ویرایش عکس ها متوجه شدم که چندین عنصر متفاوت در داستان وجود دارد. بله، هر دو سرطان داشتند و با هم تحت درمان بودند، اما من شروع به دیدن داستان بزرگتری برای به تصویر کشیدن روابط آنها به عنوان زن و شوهر، پرستار و سنگ صبور هم کردم. چگونه از همدیگر مراقبت می کردند با اینکه هر دو بیمار بودند؟ هرچقدر زمان بیشتری با آنها صرف می کردم، متوجه شدم که ارتباطشان چقدر در هم تنیده است. پدرم متوجه شد که در طول ۱۸ سال گذشته مادر این سالها را سپری کرده و و هر دو یاد گرفته بودن که چگونه از یکدیگر کمک بخواهند.
ویرایش عکس ها بسیار سخت بود چرا که این داستان ادامه داشت. مادرم در حین سوگ پدرم با بیماریش می کرد و با میرایی خودش روبرو میشد. وابستگی احساسی به هر عکس داشتم و تاثیر هر خاطره ای بر روی ویرایش عکس ها چالش بزرگی بود.
- کار تو چه تاثیری به روی سوژه هایی که انتخاب کرده ای داشت؟
فکر میکنم آرزوی هر عکاسی این است که کسانی را که عکسهایشان را میبینند تحت تاثیر قرار دهند— اما به همان اندازه میخواهد که سوژه ها هم این تاثیر پذیری را داشته باشند. به هرحال رویای من تحقق یافت. داستان والدین من، زندگی خیلی از مردم سراسر دنیا را تحت تاثیر خودش قرار داد و در نتیجه، این به والدینم کمک کرد تا احساس تنهایی کمتری کنند. ما صدها پیام از مردم در سراسر دنیا در واکنش به عکس ها دریافت کردیم. فکر میکنم این پاسخ ها به مادرم امید میداد و به روزهای آینده امیدوارتر میکرد، میدانست که حمایت همه ی مردم دنیا را پشت خودش دارد. پدرم نیز به همین اندازه تاثیر پذیرفت، و در مرگش، داستان او بسیار زنده ماند.
- به عکاسانی که میخواهند یک قدم در کارشان جلوتر بردارند چه توصیه ای دارید؟
در این حرفه، شما یک نمایش تک نفره دارید. باید به کاری که می کنید اعتقاد داشته باشید و به دنبال راهی برای تحقق آن بگردید. وقتی که برای اولین بار برای روزنامه ی نیوز دی کار کردم از من پرسیدن که آیا ماشین دارم؟ ( یک الزام بود در آن زمان ) من به دروغ گفتم بله دارم، و هروقت که مرا برای کار می خواستن به دنبال راهی برای داشتن یک ماشین بودم تا کارم را به بهترین شکل انجام دهم.
متناوبا باید، با کارتان در تعامل باشید، و باید ثابت کنید که شما ارزش به کار گرفته شدن را دارید. ممکن است صفی از عکاسان پشت سر شما برای یک موقعیت یکسان در انتظار باشد، و با گفتن یک بله ، از شانستان استفاده کرده اید. ( حتی اگر کسانی قربانی کار شما باشند.) . البته تجربه ی هر شخصی متفاوت است اما این راهی است که من برای خودم انتخاب کردم و درهایی در ادامه به رویم باز شد . پس فکر میکنم من کار درستی انجام دادم.
مصاحبه نانسی برو ویک با الکساندر استریکر در نمایشگاهش در بارسلونا. اکتبر ۲۰۱۳
جلسه شیمی درمانی در دفتر دکتر غده شناس بیمارستان گرینویچ. ژانویه ۲۰۱۳
طول مسیر نیم ساعته برای رفتن به جلسه ی شیمی درمانی. ژانویه ۲۰۱۳
هاوارد و لورل در اتاق خوابشان همدیگر را به آغوش گرفتند. در ۳۴ سالگی ازدوجشان هیچوقت تصور نمیکردند در یک زمان هر دو در مرحله ی چهارم سرطانشان باشند. نیویورک. مارچ ۲۰۱۳
به مانند حلقه ی ازدواج، هاوارد و لورل دستبند پزشکی دارند که پرستاران آنها را در جلسه ی شیمی درمانی دستشان کردند. آنها میرقصند همچنان که به عنوان زن و شوهر مراقبت یکدیگرند و همزمان سعی می کنند یکدیگر را در زمان یاری خواستن، یاری دهند.
خسته و ضعیف شده از جلسه ی شیمی درمانی ، هاوارد بر روی آب شناور شده. فلوریدا. ژانویه ۲۰۱۳
بعد از تشخیص سرطان سینه و رفتن چندباره ی شیمی درمانی، سرطان موها و سینه اش را از او گرفت، و احساس او را ازینکه یک زن باشد را از او گرفت. نیویورک. فوریه ۲۰۱۳٫
آخر شب هاوارد موهایش را اصلاح کرده، میداند که به زودی در هفته های آینده بخاطر عوارض جانبی شیمی درمانی، موهایش را ازدست میدهد. نیویورک. فوریه ۲۰۱۳٫
در سالن والنتین در منهتن، لورل خودش را برای کلاه گیس جدیدش آماده میکند چرا که بخاطر جلسات قبل، کلاه گیس قبلیش را دیگر استفاده نمیکند. نیویورک. فورریه ۲۰۱۳
در آشپزخانه، هاوارد می رقصد و به همسرش لورل لبخند میزند.نیویورک. فوریه ۲۰۱۳٫
بعد از ظهری در خانه ی برو ویک، هاوارد خسته از شیمی درمانی، سریعا به خواب رفته و لورل او را می بوشد. نیویورک. مارچ ۲۰۱۳٫
هاوارد و لورل در دستشویی نشسته اند و در همان زمان تلفنی از دکتر غددشان خبر خوبی از اسکن های جدید به آنها می دهد که تومورها کوچکتر شده اند. نیویورک. مارچ ۲۰۱۳٫
حتی با داشتن شوهر در کنارش در زمان درمان برای لورل سخت است که برای جلسه ی شیمی درمانی آماده شود. فرآیندی که در ۱۶ سال گذشته برای سرطان سینه اش گذرانده است. گرینویچ. ژانویه ۲۰۱۳
بازیابی از آزمایش اخیر ریه، هاوارد در طول راهروی مرکز پزشکی به کمک همسرش قدم میزند. گرینویچ. نوامبر ۲۰۱۳
هاوارد هیچوقت انتظار نداشت که این مدت زمان زندگی کند، ازین رو نوشته ای را از قبل آماده کرده بود و در پاکتی به روی میزش گذاشته بود. بر روی آن نوشته بود: بعد از مرگم این پاکت را باز کنید اما قبل از خاکسپاریم. گرینویچ. نوامبر ۲۰۱۳
لورل لحظاتی لطیف با همسرش هاوارد دارد، دقایقی بعز از مرگ هاوارد. آنها ۳۴ سال زندگی مشترک داشتند، و در کنار همدیگر با سرطان مبارزه کردند تا لحظه ی مرگ. گرینویچ. دسامبر ۲۰۱۳
هاوارد با لباس تیم مورد علاقه اش Giant’s jersey کلاه و لباس جین بیسبال به استراحت دائمی رفت. او همیشه دوست داشت که کلام آخری داشته باشد پس در خاکسپاریش نوشته ی او از زبان خودش خوانده شد. داستان زندگیش آشکارا با صدها نفری که برای خاکسپاریش آمده بودند گفته شد.
هاوارد برو ویک دستورالعمل خاکسپاریش را نوشته بود چرا که او یک برنامه ریز بود و دوست داشت که خودش مسئول این کار باشد حتی در مرگش. او درخواست کرده بود که در مکان مورد علاقه اش در Giant’s jersey به خاک سپرده شود، با یک دست لباس بیسبال و کلاه. لورل به او لبخند می زند همچنان که آخرین لحظاتش را با او دارد.
فرزندان خانواده به مادرشان لورل پیوستند برای اولین جلسه شیمی درمانی پس از مرگ هاوارد. جلساتی که این دو با یکدیگر در طول یک سال گذشته پا به پای یکدیگر آمده بودند.دسامبر ۲۰۱۳